اروین دی. یالوم روانپزشک معاصر، که مطالب زیادی در مورد روان درمانیِ وجودی نوشته است.
یالوم در ۱۳ ژوئن ۱۹۳۱ در واشنگتن دی سی به دنیا آمد. والدین او چندین سال قبل از تولد او از روسیه نقل مکان کردند و زمانی که به دی سی رسیدند یک فروشگاه مواد غذایی باز کردند.
او و خانوادهاش بالای خواربارفروشی زندگی میکردند و بیشتر دوران کودکی او در کتابها سپری شد.
وی مدرک لیسانس خود را از دانشگاه جورج واشنگتن در سال ۱۹۵۲ و دکترای خود را از دانشکده پزشکی دانشگاه بوستون در سال ۱۹۵۶ دریافت کرد. طی چندین سال بعد، دوره کارآموزی خود را در بیمارستان Mount Sinai و رزیدنتی خود را در بیمارستان جانز هاپکینز به پایان رساند و در ارتش مشغول به خدمت شد.
او در سال ۱۹۶۲، به عنوان مربی در دانشکده پزشکی دانشگاه استنفورد شروع به کار کرد، جایی که در نهایت در سال ۱۹۷۳ به استادی روانپزشکی رسید. یالوم زمانی که در سال ۱۹۹۴ از استنفورد بازنشسته شد، به مقام استاد بازنشسته دست یافت.
یالوم فعالیت ادبی خود را در سال ۱۹۷۰ با انتشار کتاب روان درمانی گروهی (مباحث نظری و کاربردی) آغاز کرد. این کتاب وقتی منتشر شد به عنوان یک کتاب درسی در سراسر جهان مورد استفاده قرار گرفت . یالوم از آن زمان تاکنون کتاب های زیادی منتشر کرده است، از جمله کتاب های درسی، غیرداستانی و داستانی.
پرفروشترین کتاب یالوم در سال ۱۹۸۹، جلاد عشق و داستانهای دیگر رواندرمانی است که با دیدگاهی کمتر بالینی و بیشتر انسانی ارائه شده است.
او در سال ۱۹۹۲ اولین رمان خود را با عنوان وقتی نیچه گریست: رمانی از وسواس منتشر کرد که برنده مدال طلای مشترک المنافع شد.
بسیاری از کتاب های داستانی یالوم مضامینی از فلسفه و روانشناسی وجودی را در خود جای داده اند.
خلاصه آزاد:
داستان این کتاب بیشتر در سال ۱۸۸۲ در وین، اتریش می گذرد و به ملاقاتی تخیلی بین پزشک برجسته یوزف بروئر و فیلسوف مشهور آلمانی فردریش نیچه می پردازد.
بروئر معتقد است که بیماریهای جسمانی نیچه دلایل روانشناختی دارد و او «درمان صحبت کردن» را که به تازگی اختراع کرده است، آغاز میکند – که عملاً پیش درآمدی برای گفتار درمانی و روانکاوی است.
دکتر یوزف بروئر نامه ای از زنی به نام لو سالومه دریافت می کند که هرگز او را ندیده است. در این نامه، سالومه به بروئر التماس میکند که با او ملاقات کند تا در مورد یکی از دوستانش، فیلسوفی که به گفته او ایدههای بزرگی را به دنیا خواهد آورد، گفتگو کند. در عین حال بروئر در زندگی شخصی خود تلاش میکرد تا افکار مزاحم و وسواسآمیز خود را درباره یکی از بیمارانش، آنا که برتا پاپنهایم نیز نامیده میشود، بررسی کند. در حالی که او با ناامیدی خود مبارزه می کند، سالومه برای جلسه برنامه ریزی شده می آید.
این دیدار برای او آرامش بخش است، زیرا به طور موقت افکار مزاحم او را مختل می کند. سالومه سرانجام بروئر را متقاعد می کند تا با دوستش فردریش نیچه ملاقات کند. مشکل این است که او هرگز نمی تواند به نیچه فاش کند که این او بوده که ملاقات را ترتیب داده است، و همچنین بروئر نمی تواند به نیچه نشان دهد که هدف نهایی او التیام ناامیدی او است.
نیچه به توصیه دوستش فرانتس اوربیک به وین می رود و در آنجا با دکتر بروئر ملاقات می کند. بروئر سعی می کند نیچه را متقاعد کند که به کلینیک مراجعه کند تا بروئر بتواند بهتر او را درمان کند، اما نیچه این پیشنهاد را نمیپذیرد. پس از ملاقات اولیه، بروئر با بازدیدکننده ای از مهمانخانه محلی که نیچه در آن اقامت داشته، مواجه می شود. نیچه بیهوش و در وضعیت وخیمی است. بروئر با عجله به مهمانخانه میرود و از نیچه مراقبت میکند. بروئر سرانجام نیچه را متقاعد میکند که به کلینیک مراجعه کند، با این شرط که در حالی که او از نیچه مراقبت میکند، بروئر نیز تحت درمان غیررسمی نیچه قرار میگیرد تا او را از ناامیدی فزاینده خلاص کند.
جلسات با افشاگری بروئر آغاز می شود که فکر میکند منشأ ناامیدی اوست: میل مداوم و وسواس گونه به بیمار سابقش، برتا. بروئر در متوقف کردن یا محدود کردن وسواس خود ناتوان است و نیچه در ابتدا مطمئن نیست که چگونه ادامه دهد. او با مطالعه سریع در مورد استراتژی هایی سرانجام تصمیماتی میگیرد که تصور می کند برای کمک به بروئر برای غلبه به وسواس و در نتیجه ناامیدی خود مفید هستند.
در این بین ماجراهای زیادی بین بروئر و نیچه اتفاق میافتد و در نهایت، نیچه و بروئر به هم نزدیکتر میشوند و گاهی مانند دو دوست صمیمی رفتار میکنند. در این نقطه است که پیشرفت های واقعی آغاز میشود. اساساً، نیچه به بروئر می گوید که تنها راه غلبه بر ترس او از مرگ، که به نظر او منبع واقعی ناامیدی بروئر است، این است که طوری زندگی کند که گویی هر لحظه برای همیشه تکرار خواهد شد. بروئر این ایده را درک می کند، اما در ابتدا آن را بیش از حد خیال انگیز میبیند که نمی تواند برای او مفید واقع شود.
این دو مرد مسیر پر پیچ و خمی را با هم طی میکنند. در نهایت، بروئر از نیچه برای کمک به او برای درک و غلبه بر ناامیدی خود تشکر می کند. جلسات آنها رو به پایان است و او از نیچه تشکر می کند. گفتگوی نهایی آنها شخصی می شود و سرانجام، پس از هفته ها تلاش، بروئر از نیچه می خواهد تا صحبت هایش را باز کند و برخی از درونی ترین ترس هایش را آشکار کند. همانطور که افکار وسواسی بروئر در مورد برتا در نهایت ناشی از ترس از مرگ بود، نیچه متوجه میشود که وسواس او نسبت به لو نیز حواسپرتی از عمیقترین ترس او، یعنی تنها مردن است. نیچه همچنین از دوستی که بین این دو مرد شکوفا شده است ابراز قدردانی می کند. اگرچه، با حفظ هویت خودساخته اش، اصرار دارد که این دوستی باید به پایان برسد. هر دو مرد متحول شده اند و رمان با سوار شدن نیچه به قطار و خروج از شهر بروئر به پایان می رسد.
این کتاب به افرادی که علاقمند به کتابهای رمان در زمینه روانشناسی هستند توصیه میشود.
پیشنهاد میکنیم برای لذت بیشتر از پرسه زدن در دنیای روانشناسی ، کتاب را به طور کامل بخوانید.
این کتاب من رو کتاب خون کرد. محشررره