برداشتی روانشناختی از فیلم Lala land
نام فیلم: لالالند
ژانر: درام عاشقانه ، موزیکال
نویسنده و کارگردان :دیمین شزل
بازیگران:اما استونرایان، گاسلینگ، جی.کی سیمونز، جان لجند، رزمری دویت، میگن فی، مایلز اندرسون
موسیقی: جاستین هورویتزفی
مدت زمان: ۱۲۸ دقیقه
محصول کشور: ایالات متحده آمریکا
هزینهٔ فیلم: ۳۰ میلیون دلار
فروش گیشه: ۴۴۶٫۱ میلیون دلار
مهمترین جوایز: در هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار، در ۱۴ رشته نامزد جایزه شد و رکورد شکست. فیلم شش جایزه اسکار برد: بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین فیلمبرداری، بهترین موسیقی متن، بهترین طراحی صحنه و بهترین ترانه (شهر ستارهها). دیگر رشتههایی که فیلم در آنها نامزد جایزه شده بود عبارتند از: بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه غیراقتباسی، بهترین تدوین، بهترین میکس صدا، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین طراحی لباس و بهترین ترانه (آزمون (احمقهایی که رؤیایی دارند)).در هفتاد و چهارمین مراسم گلدن گلوب، لا لا لند در هفت رشته نامزد کسب جایزه شد: جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی، بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی، بهترین بازیگر زن فیلم موزیکال یا کمدی، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه، بهترین موسیقی متن و بهترین ترانه غیراقتباسی (شهر ستارهها).فیلم توانست هر هفت جایزه را بدست آورد که لا لا لند را تبدیل به موفقترین فیلم در تاریخ جوایز گلدن گلوب میکند.در هفتادمین دوره جوایز بفتا، فیلم در یازده رشته نامزد دریافت جایزه شد، بیشتر از هر فیلم دیگری در سال ۲۰۱۶. فیلم ۵ جایزه بفتا برد: بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین فیلمبرداری و بهترین موسیقی فیلم.
خلاصه داستان: میا یک هنرجوی بازیگری و سباستین پیانیست جاز است که هر کدام برای رسیدن به موفقیت در این زمینه ها در تلاشند. بعد از ۳ بار رویارویی تصادفی سپس دچار عشقی رویایی میشوند که با گذر هرفصل مسیر زندگیشان چه در بُعد عاشقانه و چه بُعد شغلی به چالش های مختلفی کشیده میشود.
تحلیل روانشناختی:نوستالژی یکی از نقاط کلیدی فیلم است. نوستالژی در قدیم به معنای غم غربت شناخته میشد، در قرن ۱۹ نوستالژی یک اختلال عصبی همراه با ضربان نامنظم قلب و بی اشتهایی و گریه کردن بوده است اما در قرن ۲۰ اختلال روان پزشکی با علائم افسردگی تعریف میشده که در پایان قرن ۲۰ غم غربت از نوستالژی تمییز داده شد و تعاریف جداگانه ای پیدا کردند.
نوستالژی عبارتست از احساسات شدید برای گذشته فرد، به عبارت دیگر هیجانی که هنگام یادآوری اتفاق یا دوره ای از گذشته حس میکند. نوستالژی هیجان مثبتی است که باعث افزایش خوشبینی، عزت نفس، ارزش مثبت به خود، عملکرد هیجانی و اجتماعی و در نهایت بهبود خود میشود. از طرفی چون عملکرد اجتماعی بهبود می یابد باعث افزایش احساس حمایت اجتماعی و کاهش حس تنهایی می شود. در این فیلم موسیقی محرکه ای کوبنده برای ایجاد حس قوی نوستالژی است.
نوستالژی میا ریشه در کودکی او و خاطراتش با عمهاش در مورد بازیگران دهه ۴۰ و ۵۰ دارد که محل کار میا و پوسترهای زده دشده بر اتاقش همه گویای همین موضوع است. هر چند که نویسنده میخواسته موسیقی جاز را هم نوستالژیِ سباستین معرفی کند اما چون ریشه در کودکی او ندارد و باعث رشد و افزایش ویژگی های مثبت بالا نشده ، پذیرشش سختتر است و به نظر یک تعصب میآید تا نوستالژی. شروع موزیکال و سکانس اولیه فیلم هم گویایِ محوری بودن نوستالژی در فیلم است و خودرو سباستین هم به عنوان یک فرد که خاطره بازی و گذشته را دوست دارد بر این قضیه تاکید میکند.در لحظات و آهنگ پایانی فیلم و فلش بک به گذشته هم نوستالژی بین میا و سباستین را شاهد هستیم.
شزل کارگردان و نویسنده فیلم، موسیقی میداند و علاقه به حس مشترک نوستالژی جمعی دارد بنابراین از موسیقی به عنوان محرکی برای ایجاد تجربه ی نوستالژی جمعی استفاده میکند. تجربه ی نوستالژی میتواند در عین شادی همراه با غم، در عین حضور در حال پرواز به گذشته، در هنگام رسیدن به رویا و آرزو حس تلخی به وجود آورد. اتفاقی که آخر فیلم بین ۲ نقش اصلی و بینندگان افتاد.
زنده کردن ژانر موزیکال خود یک نوستالژیست. همچنین به تصویر کشیدن کلوپ، نوع کافه های قدیمی، طیف رنگهای نئونی، تاریکی همراه با نور قرمز و آبی و رقصیدن میا و دوستانش در خیابان بیشتر در فیلم های هالیوود گذشته استفاده میشد. همانطور که قبلا هم گفتیم سکانس اولیه ی رقص در بزرگراه هم یکی از اوج های قضیه ی نوستالژیست که ما را وارد دنیای پست مدرنیسم میکند و با یک شوک به دنیای بوق و عجله و کار و رانندههای خسته برمیگرداند.
نا امیدی و بیتوجهی به رقص و آواز بقیه و مشغول دغدغه های روزمره بودن ۲ نقش اصلی در سکانس ابتدایی
غرق شدن در گذشته و حس نوستالژی تا حدی که ویژگی های حس نوستالژی(مثل بهبود عملکرد اجتماعی و افزایش اعتماد به نفس و …) نتیجه ی عکس دهد خطاست، که از نیمه ی دوم فیلممتوجه اشتباهشان میشوند و حرکت به سوی آینده را شروع میکنند. ( پایین آوردن پوستر و تغییر نوع فعالیت بازیگری برای میا و موسیقی متفاوت از جاز در گروه دوستش و سپس ترک کردن آن گروه برای سباستین)
میا از جاز خوشش نمیآید اما چیزی که او را به کافه جذب میکند و برای دومین بار سباستین را میبیند، نوع موسیقی و روح فردی که در گذشته سِیر میکند است.
نقطهی تفاهم و مشترک سباستین و میا همین زندگی در گذشته و نوستالژی آنهاست. با دور شدن از گذشته و حرکت به آینده این نقطه اتصال یعنی نوستالژی هم پاره و دقیقا پس از جداییشان به موفقیت میرسند.
ترک سریع کلوب توسط میا در اواخر فیلم هم نشان دهنده ی این موضوع است که میا به خوبی از حقه ی نوستالژی و نحوه ی غرق شدن در آن آگاه است و به همین خاطر سریعا از آن فضا فرار میکند.
سباستین و میا چون در خیال خود گذشته را تصور میکردند، انتظار داشتند که دیگران هم مانند آنها فکر کنند.
در هر فرد حس رضایت و موفقیت چه در شغل و چه در زندگی نسبی است و این موضوع را علاوه بر جریان داستان از حس بینندگان در پایان فیلم هم میشود حس کرد. میا و سباستین رضایت را در رسیدن به موفقیت شغلی و قربانی کردن عشق دیدند و بسیاری از بینندگان آخر فیلم همین حس را دریافت کردند در حالیکه باقی بینندگان حس نا رضایتی داشتند چون تشکیل خانواده و عشق را به موفقیت شغلی ترجیح میدادند. پس رضایت و موفقیت برای هر کس منحصر به خودش و دیدگاهش بوده و نسبی است.(جلوتر در بخش موفقیت شغلی هم این موضوع مطرح است.)
شاهد یک پست مدرن و فراواقعیت پاریسی بودیم تا لس آنجلسی در نیمه اول فیلم. در نیمه دوم فیلم لس آنجلس نماد یک آمریکای منطقی و بی نقص که عشق را هم برای رسیدن به موفقیت فدا میکند و صحنه های پر زرق و برق را به رخ میکشد.
دو شخصیت ظرف نیازهای همدیگر را پر و شخصیت همدیگر را در راستای رسیدن به اهدافشان اصلاح و بهبود میکنند و وقتی این اتفاق به طور کامل افتاد، دیگر به وجود شخص مقابل احتیاجی نیست.
در بعضی مواقع برای رسیدن به هدف از یک روش پیش پا افتاده تر و کم دردسرتر و با ریسک پایین تر استفاده میشود، در صورتیکه راه جایگزین دیگر هم وجود دارد. مثل استفاده میا از نمایش و داستاننویسی به جای تست بازیگری
همانطور که در آخر فیلم نشان داد ، میا و سباستین میتوانستند با انتخابهای ساده تر هم به رویای کاری و هم زندگی و رضایت کامل برسند.
در این فیلم واقعیت زندگی و سازش با روزگار به خوبی نمایش داده شده. اینکه به هر حال در زندگی باید بهایی داد و همه چیز با هم همزمان جور نمیشود و بعضا مواردی با هم به تعارض میخورند و این خود انسان است که باید بر اساس اهمیت و ارزش مسائل، آنها را اولویت بندی و با بقیه ی موارد سازگار کند. مثل اولویتی که بازیگری و جاز نسبت به عشق برای میا و سباستین داشت و حتی به تعارض هم کشیده شد.
فیلم طبق فصل ها تقسیم شده است. زمستان اول که بدون هیچ نیمه ی گمشده ای و سردرگمی در کار میگذرد. بهار میشود و بهار عشق سباستین و میا با بهار رویاهایشان و شکوفه زدن آرزوها مطابق میشود. در تابستان شیرینی عشقشان همراه با تکاپوست و تمام ارادهشان را برای رسیدن به رویا به کار میگیرند. پاییزی که متقارن با پاییز عشق و شکست و ناامیدی رویاهای هر دوشان است و دوباره زمستانی که با سردرگمی و سپس تصمیم های سخت طی میشود.
در سلسله مراتب نیازهای مازلو، آنها نیاز به قلههای هرم یعنی نیاز به احترام و بعد به خودشکوفایی داشتند.
مفاهیم: در تعریف سازگاری فرد خود را با شرایط جدید وفق می دهد، اما در سازش، تسلیم موقعیت می شود.اما اگر بخواهیم از نظر مشاوره شغلی به این فیلم نگاه کنیم. مشاوره شغلی موضوعات کلیدی دارد مثل طرح ریزی شغلی، انتخاب شغل، سازش،انگیزش شغلی و موفقیت شغلی که مختصر این مطالب را بیان میکنیم، هر چند که این مباحث در جلسه ی مشاوره مطرح میگردد اما به طور کلی هم اگر یک نفر بخواهد مسیر را پیش برود ، عوامل و موضوعات یکسان است.
عوامل تاثیرگذار در طرح ریزی یک شغل:
۱.توانایی
۲.استعداد
۳.رغبت و تمایل
۴.شخصیت
۵.عوامل محیطی
۶.توجه به واقعیت.
هر چند که بسیاری معتقدند توانایی و استعداد به یک معناست اما میتوان گفت توانایی انتسابی و استعداد اکتسابیست. شخصیت یعنی ویژگی های منحصر به فردی که یک انسان را میسازد و او را از بقیه جدا میکند. در مورد توجه به واقعیت هم باید گفت بعضا افراد اطلاعات درستی از شغل مورد نظر ندارند یا شاید هم تمایل یک فرد به شغل به خاطر فشار اجتماعی یا خانواده باشد. که در مورد این فیلم دیدیم که همه ی این ۶ عامل را برای رسیدن به بازیگری نشان داد و میا اطلاعات درستی از بازیگری در حال نداشت و بیشتر در بازیگری دهه ۴۰و ۵۰ بود. به خاطر همین وقتی دست از گذشته کشید، این ۶ مورد کامل شد.
درباره ی انتخاب شغل باید گفت انسان ها برای کسب درآمد، شغل انتخاب میکنند مثلا میا که در کافه و سباستین با گروه دوستش کار میکرد و یا در آخر فیلم که میا بازیگری در حال را انتخاب کرد و سباستین فهمید که در یک جای مشخص مثل کلوب میتواند جاز هم بزند اما نه در هرجایی و هر لحظه. اما ترجیح شغلی آن چیزیست که دوست دارد و از میان کارهای دیگر برمیگزیندکه برای میا بازیگری و برای سباستین موسیقی است ولی انتظار شغلی به دور از واقعیت است یعنی میا میخواهد بازیگر دهه ۴۰ و ۵۰ در زمان حال هالیوود باشد و در آن موفق باشد یا سباستین میخواهد در زمان حال پیانیست جاز باشد و مورد تحسین قرار گیرد که هر دوی اینها امکانش تقریبا صفر است و خیالبافی آنهاست.سازش شغلی هم انطباق با محیط کاریست یعنی یک هدف را انتخاب میکنی مثل میا که بازیگری و سباستین که موسیقی را انتخاب کرد و بعد از آن با موانعش مثل مصاحبه ها و نداشتن تماشاگر نمایشنامهاش، یا سباستین به تور کشورهای دور برخورد و باید تلاش میکرد آن ها را از میان بردارد (بعضا پذیرفتن مانع خود، برداشتن مانع است) و یک راه حل جدیدی برای رسیدن و دیده شدن در بازیگری (جایگزینی نمایش تک نفره به جای مصاحبه) و موسیقی(سباستین مثل ترک گروه دوستش) به دست بیاورد. انگیزش شغلی یعنی میل به کار کردن به شرط آن که کار مورد نظر بعضی از نیازهای فرد( چه روحی اقتصادی و…) را ارضا کند. روحی مثل همان نظر وجود گرایان مبنی بر اینکه منبع اصلی انگیزش انسان همان خودشکوفایی است که گفتیم میا و سب هم برای رفع آن تلاش میکردند.در مورد موفقیت هم که بالا صحبت کردیم ، موفقیت خاص را شامل میشد اما موفقیت شغلی عام به معنای این است که همه ی افراد به سن اشتغال دارای شغلی متناسب با ویژگی های خود که در آن موفق شوند.
این فیلمو دیدم و تحلیلش خوب بود