کتاب مساله مرگ و زندگی نوشته ی دکتر اروین دیوید یالوم، روانپزشک، استاد دانشگاه، روان درمانگر و نویسنده ی آمریکایی است که شهرتی بین المللی دارد و در مکتب اگزیستانسیال نیزفعالیت میکند. او اولین روانشناسی است که توانسته با دانش زیاد و مطالعه فلسفه های سقراط و ارسطو با نگاهی نو به روانشناسی نگاه کند و موفق به کسب جایزه انجمن روان شناسی آمریکا گردد. این کتاب توسط مهدی عزیزی ترجمه و در انتشارات بذر خرد منتشر گردیده است.
کتاب مساله مرگ و زندگی از تجربه دردآور اروین یالوم پس از تشخیص سرطان همسرش، مریلین روایت میکند. زوجی که سالها عاشقانه زندگی کردند و حالا با مسئله مرگ روبرو شدهاند و باید دید اروین یالوم به عنوان یک همسر و همچنین یک رواندرمانگر چه میکند؟
مرگ فردی که برای ما مهم است و دوستش داریم همانند از دست دادن بخشی از وجودمان است همانقدر سخت و طاقت فرسا. همه ما تلخی مرگ عزیزانمان را تجربه کرده ایم و تفاوتی ندارد که تو یک روانپزشک حرفه ای باشی یا فردی عادی که چیزی از روانشناسی سر در نمیآورد. گاهی از دست دادن کسی که دوستش داریم آنقدر ضربه بزرگی به جان و زندگیمان میزند که گویی هرگز آرام نمیشویم و این از سخت ترین تجربه های زندگی هر فردی است .
همه ما تا بحال راجع به مرگ و نیستی فکر کردیم و گاهی از آن میترسیم و به دنبال راهی برای کنار آمدن یا حتی فراموشی آن میگردیم.
کتاب مساله مرگ و زندگی ، دیدگاهی تازه در مورد داشتن زندگی بهتر در مواجه با مرگ برای ما به ارمغان میآورد.این کتاب نه تنها از مرگ بلکه از ارزش زیستن نیز سخن میگوید، هدیه ای که روزی به پایان میرسد.
شما در این کتاب با رنج وداع از معشوق و همدلی با همسری که در آستانه مرگ است، آشنا میشوید. کتابی که به شما میآموزد چگونه عشق بورزید و زندگی بدون پشیمانی داشته باشید.
در بخشی از کتاب مساله مرگ و زندگی میخوانید:
من، مریلین، هر روز روی مبل اتاق نشیمنمان دراز میکشم و از پنجرههای سرتاسری به بلوطها و درختان همیشه بهاری نگاه میکنم که در ملک ما میزیند. حالا بهار است و به برگهای سبزی نگاه میکنم که دوباره دارند روی بلوط درهی باشکوهمان میرویند. اول صبح جغدی را دیدم که روی صنوبر میان خانه و دفتر اروین نشسته بود. میتوانم بخشی از باغچهی سبزیجاتمان را ببینم که پسرمان رِید در آن گوجهفرنگی، لوبیا سبز، خیار و کدو کاشته است. او از من میخواهد به رسیدن سبزیجات در تابستان، یعنی زمانی که به فرض او «بهتر شدهام» فکر کنم.
این چند ماه اخیر؛ یعنی بعد از ابتلا به میلوم متعدد، گرفتن داروهای سنگین و بستری شدن در بیمارستان بعد از سکتهی مغزی، کاملاً تیره روز بودهام. بعد از تزریقهای هفتگی شیمیدرمانی چندین روز از حالت تهوع و دیگر مشکلات جسمانی رنج میبرم که نمیخواهم با توصیفشان وقت خوانندگان را بگیرم. بیشتر اوقات بیش از حد خستهام – انگار دور مغزم را با پنبه پوشاندهاند یا پردهای مهآلود میان من و بقیهی جهان را گرفته است.
در بخش دیگری از کتاب مساله مرگ و زندگی می خوانیم:
دوستان زیادی داشتهام که به سرطان پستان مبتلا شده بودند و حالا میتوانم تجربهی آنها را در جنگیدن با بیماریشان درک کنم. شیمیدرمانی، پرتودرمانی، عمل و گروههای حمایتی بخشهای اصلی زندگی روزمرهی بیماران سرطانی را تشکیل میدهند. بیستوپنج سال پیش وقتی تاریخچهی پستان را مینوشتم هنوز سرطان پستان یک بیماری «کشنده» تصور میشد. امروز پزشکان آن را بیماری «مزمنی» تلقی میکنند که میتواند معالجه شود و از پا درآید. من به بیماران مبتلا به سرطان پستان حسودیام میشود؛ چون آنها با بهبود بیماریشان میتوانند شیمیدرمانی را قطع کنند. بیماران مبتلا به میلوم متعدد معمولاً باید درمان را ادامه دهند، هرچند که تزریقهایشان خیلی کمتر از هفتهای یک تزریقی است که من حالا دارم. بارها و بارها از خودم پرسیدهام: ارزشاش را دارد؟
من هشتادوهفت سالهام. هشتادوهفت سالگی زمان پختگی برای مرگ است. وقتی به ستون آگهی درگذشت سانفرانسیسکو کرونیکل و نیویورک تایمز نگاه میکنم، متوجه میشوم بیشتر مرگها مربوط به افرادی است که هشتادوخُردهای ساله یا جوانترند. سن متوسط مرگ در ایالاتمتحد هفتادونه سال است. حتی در ژاپن هم که بالاترین آمار طول عمر را دارد، میانگین سن مرگ برای زنان ۸۷٫ ۳۲ است. بعد از زندگی رضایتبخش طولانیای که در کنار اروین داشتم و در بیشترش هم سالم و سلامت بودم، چرا باید هر روز با این بدبختی و نومیدی زندگی کنم؟
چندین کتاب از اروین یالوم خوندم و همگی عالی بودند