روانشناسی فراخود

توسعه دانش و روش

مهارت خودآگاهی

مهارت خودآگاهی

تعریف خودا گاهی

 یکی از مهمترین عواملی که باعث میشود زندگی خوبی داشته باشیم ، این است که خود را بشناسیم و بتوانیم افکار و احساساتمان را مدیریت کنیم و در این صورت است که احساس خوبی در مورد خود داریم. مهارت خودآگاهی که مهمترین مهارت از مهارت های دهگانه است برای رسیدن به همین شناخت میباشد.

 خودآگاهی یعنی شناخت درست درباره نگرش ها ، عقاید ، احساسات، مهارتها ،هیجان ها و کاستی های مان داشته باشیم و در واقع برای شناخت خود از نقاط ضعف و قوت ، خواسته ها و احساساتمان آگاه باشیم، تا بتوانیم با استفاده از نقاط قوت ، نقاط ضعف مان را بپوشانیم ،آنچه را که هستیم بپذیریم و هیجانات خود را کنترل کنیم.

 خودآگاهی به ما کمک می کند که تاثیر هیجانات خود را بر افکار، گفتار و رفتارمان تشخیص دهیم متوجه باشیم که چه هیجاناتی باعث به وجود آمدن چه موقعیتی می شود همچنین خود آگاهی به ما توانایی ابراز هیجانات را به طرز صحیح           می دهد .

 ضعف در خودآگاهی باعث آسیب های روانی – اجتماعی می شود و بسیاری از تعارضات درونی، افکار منفی ،ترس ها و اضطراب های مبهم ،ناشی از نداشتن این مهارت است.

 فواید خودآگاهی

 با شناخت نیاز هایی که داریم میتوانیم از راه صحیح به رفع آنها بپردازیم ( الان نیاز به حرف زدن دارم )

 با شناخت احساسات خود می توانیم آنها را درست کنترل کنیم . (الان عصبانی هستم )

با شناخت علائق خود می توانیم برنامه درستی در فعالیت روزانه داشته باشیم . (الان دوست دارم به پیاده‌روی بروم )

 با شناخت اهداف خود می توانیم برنامه صحیح برای زندگی داشته باشیم . (قبولی در رشته پزشکی )

 با شناخت ارزش های خود در همه شرایط با ثبات و مقتدر هستیم . ( من سیگار نمیکشم  یا من نوشیدنی الکلی مصرف نمیکنم.)

اجزای خودآگاهی

 ۱-خود ارزیابی صحیح 

در عملکرد خود ارزیابی ، به ارزیابی عملکرد خود می پردازیم و نقاط قوت ،ضعف ،محدودیت ها ، توانایی ها و ناتوانی های مان را مشخص می‌کنیم .در این حالت بهتر می فهمیم  که کجا ایستاده ایم و قدم بعدی را باید به چه صورت برداریم .

مراحل خود ارزیابی

  • دستاوردها و موفقیتهایی که تا آن لحظه داشته ایم و نقاط عطف آنها را مشخص کنیم .

  • باید بتوانیم شکست های خود را به طور انتقادی بررسی کنیم و دلایل شست و تجاربی را که به دست آوردیم برجسته سازی کنیم.

  • نه بیش از حد بر شکست های خودمان متمرکز ونه به موفقیتهایمان وابسته شویم و همواره با تعیین اهداف در مسیر رشد قدم برداریم.

۲-خودآگاهی هیجانی

در اینجا به شناخت  احساسات و هیجان ها در موقعیت های مختلف می پردازیم .

  تعریف احساسات

 احساسات واکنش هایی هستند که ما ، در مقابله با حوادث و موقعیت های مختلف از خود نشان می دهیم .مثلاً زمانی که خطری تهدیدمان می کند، احساس ترس می کنیم و یا وقتی که خبر خوبی به ما می رسد، احساس شادی می کنیم و در کل دارای دو بخش بدنی و شناختی است که از هم جدا نیستند. بخش بدنی، نتیجه کار عصب های خودمختار در بدن است، مانند افزایش تپش قلب به هنگام ترس یا خشم. تشخیص نوع احساس، از این طریق بسیار مشکل است زیرا گاهی یک حالت بدنی برای چند احساس به کار می‌رود . بخش شناختی احساس متاثر از اندیشه و افکار بالاخص خواسته ها و انتظارات ماست . مانند شادی و غم و ترس و خشونت که چهار حس اصلی در بدن است و بقیه حواس مشتقاتی از آنهاست . باید به هنگام بررسی احساسات خودمان به یکی از این ۴ حواس برسیم .

 رابطه افکار و احساسات

 رفتار گرا ها احساسات بد را به عوامل محیطی نسبت میدهند. نظریه پردازان رویکرد عصبی زیستی آن را به هورمون ها و خواص ژنتیکی افراد نسبت می دهند و روان تحلیل گران ، برخی از اتفاقات به ظاهر فراموش شده در ضمیر ناخودآگاه را مسبب روحیه بد می دانند .

 با وجود اینکه در نظریه های یاد شده حقایقی وجود دارد و قطعاً عوامل محیطی زیستی و حوادث گذشته در احساسات ما اثر دارد ، اما ما می توانیم آنها را کنترل کنیم و و بر عکس این نظریه ها خارج از کنترل ما نیست .

 نظریه پردازان شناختی معتقدند که به جای حوادث بیرونی ، افکار و طرز تلقی های ما هستند که احساساتمان را شکل           می دهند و می توانیم با تغییر افکارو اندیشه، احساس و در نهایت رفتار خود را تغییر دهیم . آلبرت بندورا پدر علم روانشناسی شناخت گرا این مسئله را بیان می‌کند که بین محرک محیطی و پاسخ انسان، یک عامل دیگر به نام شناخت وجود دارد و انسان بر اساس شناخت و تحلیل ذهن به محرک های محیطی پاسخ می دهد. شناخت درمانی، بر این مفروضه استوار است که تفسیر ما از یک واقعه، تعیین کننده چگونگی احساس و رفتار و نتیجه‌ی چگونگی تفکر ماست و اگر این تفسیرها در زندگی تغییر یابد به احساسات متفاوتی دست پیدا می‌کنیم . برای مثال اگر شخصی به شما بگوید :٫٫که دوست دارم همراه شما باشم کار یاد بگیرم و شما در کارتان خیلی خوب هستید، چه احساسی پیدا می کنید؟ ممکن است خوشحال و یا ناراحت و گاهی ممکن است عصبانی شوید. دلیل این واکنش متفاوت با وجود محرک بیرونی یکسان، افکار متفاوت افراد است.اگر شما ناراحت شوید احتمالاً با خودتان فکر می‌کنید که این شخص به خاطر اینکه من را خوشحال کند این حرف را می‌زند در صورتی که من اینقدر هم خوب نیستم و با من صادقانه رفتار نمی‌کند اگر خوشحال شوید احتمالاً فکر می‌کنید که چه عالی او متوجه کار خوب و تلاش من شده و مرا تحسین کرده است و یا ممکن است که احساس کنید شخص مقابل می خواهد از شما سوء استفاده کند و در آن صورت احساس خشم و عصبانیت به شما دست می‌دهد.

 احساسات تابع افکار ماست. داشتن احساسات منفی، نشانه آن است که ما فکر منفی را باور کردیم برای تغییر احساس لازم است افکارمان را تغییر دهیم.

 خطاهای شناختی

هنگام تحلیل و تفسیر و قضاوت در مورد رویدادها برخی خطاها در شناخت ما را به دام خود گرفتار می‌کنند و باعث می‌شوند که ما نتوانیم شرایط موجود را به درستی ارزیابی کرده و بهترین گزینه‌ی پیش رو را انتخاب کنیم. ایت خطاها عبارتند از:

 تفکر هیچ یا همه : این طرز تفکر موقعیت ها یا اتفاق ها را در دو حد نهایی خوب یا بد می بیند . شخصی که به این تفکر مبتلا ست از هر اشتباه و کار ناقصی هراس دارد و اگر کوچکترین خطایی از او سر بزند خود را نالایق و بی ارزش می‌داند و به دلیل آنکه هیچ کس نمی تواند همیشه کامل باشد پس با اولین اشتباه خود را کاملاً بد می‌داند.

 تعمیم مبالغه آمیز : افرادی که فکر می‌کنند،  به دلیل اینکه اتفاقی یک بار افتاده مرتب تکرار می‌شود و از واژه های همیشه ،هرگز، همه، هیچکس و هیچ‌وقت وقت استفاده می کنند. مثلاً در مهمانی ظرفی را می شکنند و با خود می‌گویند که من همیشه  در مهمانی دست گل به آب می دهم  یا هیچ وقت نشده که از عهده کاری درست بر بیایم این تعمیم می تواند تحت تاثیر باورهای بنیادی یا ریشه ای فرد درباره خود باشد.

فیلتر ذهنی:  چنین شخصی نکات منفی را از یک موقعیت بیرون می کشد، سپس آنها را بزرگنمایی می کند و همزمان همه جنبه های مثبت آن را کنار می گذارد مثلاً دوستمان از رانندگی ما تعریف می کند اما یک گوشزدی درباره نحوه ترمز گرفتن می دهد حالا ما حس میکنیم که اصلاً راننده خوبی نیستیم در صورتی که این گونه نیست.

 بی توجهی به امر مثبت : در اینجا فراتر از فیلتر ذهنی عمل می کنیم، یعنی نه تنها به نکات منفی بیشتر توجه می کنیم بلکه نکات مثبت را هم منفی می‌بینیم که از مخرب ترین خطاهای شناختی است . در این خطای شناختی علاوه بر اینکه نکات منفی را در خودمان قبول می‌کنیم بلکه اگر تجربه مثبتی هم برای ما پیش آید آن را اتفاقی می‌دانیم.

 ذهن خوانی : یعنی تصور احساسات و افکار طرف مقابل درباره خودمان. اگر فکر کنیم که همه افراد مانند ما هستند بدون اینکه شخص مقابل حرفی بزند خودمان احساساتش را حدس می زنیم و بر اساس آنها عمل می کنیم . افرادی که اینگونه فکر می کنند معمولاً هیچ دلیل منطقی برای این افکار ندارند و فقط احساس کرده اند  مثلاً در مهمانی به یکی از دوستان سلام کرده‌ایم و او جواب ما را نداده است ما از همان لحظه تا چند هفته بعد از او فاصله میگیریم و فکر می کنیم که او می خواسته به ما کم محلی کند در صورتی که بعداً متوجه میشویم ، اصلاً متوجه حضور ما نشده است .

 پیشگویی: یعنی پیش بینی آینده به صورت منفی. گاهی اوقات درباره آینده به این شکل  فکر می کنیم که قرار است اتفاق ناگواری بیفتد در صورتی که حقیقت ندارد و ساخته ذهن ماست. مثلاً  من مطمئنم که در کارم موفق نمی شوم.

فاجعه سازی: تجسم بدترین اتفاق ممکن، عادتی است که بعضی از حوادث در دسته اشتباهات و مشکلات را بیش از حد بزرگ می کنیم به گونه ای که اصلاً قادر به رفع آن نیستیم و نکات قوت و توانمندی های خود را بیش از حد کم اهمیت جلوه می دهیم .

 برچسب زدن :  گاهی اوقات با انجام یک اشتباه به خودم برچسب نادرستی میزنم که بار احساسی سنگینی دارد و با کاری که انجام داده ام ، برابر نیست  و در کل زندگی ، آن برچسب را همراه خود دارم . مثلاً من آدم دست و پا چلفتی هستم.گاهی اوقات هم برچسب را به دیگران می زنیم و آنها را در کارهایشان قضاوت میکنیم که باعث به وجود آمدن دشمنی و از بین رفتن دوستی ها می‌شود .

 شخصی سازی : گاهی عادت داریم اتفاقی را که تقصیر دیگران است به گردن بگیریم و خودمان را مقصر بدانیم و سرزنش کنیم و در واقع مسئولیت حادثه را بدون که مقصر باشیم ، قبول کنیم .مثلاً  فرزندمان ، در درس هایش ضعیف عمل می کند و ما خودمان را مقصر می‌دانیم که من مادر یا پدر خوبی نبوده ام .

چگونه به خود آگاهی برسیم؟

 برای رسیدن به خودآگاهی در ابتدا باید افکار خودآیند را بشناسیم . افکار خودآیند سریع هستند و به صورت ناگهانی به ذهن ما می آیند و ما کمتر از آنها آگاه هستیم و معمولاً از هیجانات بعد از افکار آگاهی داریم .وقتی این افکار را شناختیم می توانیم افکار منفی که ناشی از خطاهای شناختی است را شناسایی کنیم ،آنها را با افکار مثبت جایگزین کنیم تا احساسات بهتری داشته باشیم .

ساده ترین راه انجام این کار بازسازی شناختی است در این روش:

  1. مشکل و ناراحتی و موقعیتی که داریم ، می نویسیم

  2.  احساسات مختلفی که به خاطر آن موقعیت برایمان پیش آورده را پیدا کرده و می‌نویسم

  3. افکار خودآیندی که منشاء به وجود آمدن آن احساسات است ، مشخص می‌کنیم

  4. افکار نامعقول و خطاهای شناختی را از میان آن‌ها پیدا  می‌کنیم

  5. افکاری را که مبتنی بر واقعیت است جایگزین آنها می کنیم .

 برای مثال فرض کنید که یک قرار ملاقات مهم دارید اما کمی دیر رسیده اید و حالتان بد می‌شود باید احساستان را مشخص کنید (غم ، اضطراب و عصبانیت )حالا افکار پشت احساس را پیدا کنید : (من همیشه دیر می‌رسم ،آدم بدقولی هستم ،دیگر نمی توانم در این قرار موفق باشد، مثل احمق ها به نظر می رسد) می‌بینید که چند خطای شناختی همه و هیچ ، پیشگویی ، برچسب زدن ، تعمیم مبالغه آمیزو …….  پیش آمده است .حالا که آنها را می شناسید باید سعی کنید که این افکار منفی را با افکار مثبتی مانند اینکه : ( من همیشه دیر نمی‌کنم ، امروز برایم مشکل پیش آمد ، شاید بعضی ها را مایوس کرده باشم اما بعدا جبران می کنم ، بله دیر کردم اما احمق نیستم  ، همه افراد دیگر هم ممکن است دیر کنند ، این اتفاق را تجربه ای می کنم که زودتر برای قرار حاضر شوم ) جایگزین کنید.

دیدگاه‌ها ۲