جنیفر نیون نویسندهای آمریکایی است که علاوه بر نوشتن رمان به عنوان فیلمنامهنویس، دستیار تهیه کننده و همپنین روزنامهنگار نیز فعالیت میکند. کتابهای وی تاکنون به ۷۵زبان ترجمه شده که نشان دهنده شهرت بینالمللی او در عرصه کتاب دارد.
نیون درسال ۲۰۰۰ اولین کتاب خود را که روایتهایی غیرداستانی داشت و پس از آن به ترتیب درسال های ۲۰۰۳ و ۲۰۱۰ کتاب ” آدا بلک جک” و ” خاطرات شبکه آبی” را منتشرکرد .
معروف ترین کتاب وی بهنام” جایی که عاشق بودیم” در سال ۲۰۱۵ منتشر شد.
جنیفر نیون درمورد داستانهای خود میگوید: ” من داستانهایی دربارهی مردم عادی مینویسم که کارهای خارق العادهای انجام میدهند. از سال ۲۰۰۰ نوشتن را به صورت تمام وقت شروع کردم و هنوز دست از کار نکشیدم. درنگاه اول کتابهای من سراسر نقشه اند، اما اگر به دقت نگاه کنید، موضوع مشترکی دارند.”
این کتاب که با نام “همه مکانهای روشن” نیز شناخته میشود، رمانی مناسب نوجوان و بزرگسال است که از همان ابتدا توجه هارا به خود جلب کرد و به عنوان بهترین رمان جوانان توسط سایت گودریدز و همپنین به عنوان بهترین رمان عاشقانه در آمازون و تایم نیز انتخاب شد.
نیون در این کتاب مسائل و مشکلات دو جوان و دیدگاه آنان نسبت به دنیا را روایت میکند. دو نوجوانی که هردو به دلایلی اندیشه مرگ را در سر دارند و همین افکار باعث دیدار آنها میشود.
خالی از لطف نیست که بدانیم جنیفر نیون در این کتاب تجربه شخصی خود را به تصویر میکشد. و براساس این رمان جذاب نیز فیلم سینمایی نیز ساخته شدهاست.
این رمان به کسانی توصیه میشود که قصد دارند با دنیای پر فراز و نشیب نوجوانی آشنا شده و به این درک برسد که یک نوجوان گاهی چقدر میتواند درگیر مسائل عمیق و پیچیده ای باشد.
این کتاب برای خوانندگان نوجوان میتواند یک داستان جذاب درباره عشق و دوستی باشد و همچنین برای بزرگسالانی که درک عمیقی از دنیای عجیب نوجوانانی ندارند نیز بسیار خواندنی است.
بخشی از کتاب جایی که ما عاشق بودیم :
به حمام میروم، لباسهایم را در میآورم و زیر آب داغ داغ میروم. آن قدر آنجا میایستم تا پوستم قرمز و آبگرمکن خاموش شود. حوله را دور خودم میپیچم و روی آینهی بخار گرفته مینویسم: فقط مراقب باش. دوباره به اتاق میروم و از زاویهای دیگر آن را بررسی میکنم. اتاق دقیقاً همان طوریست که قبلاً بوده و با خودم فکر میکنم شاید این اتاق نیست که فرق کرده است. شاید من تغییر کردهام.
حولهام را در حمام آویزان میکنم. یک تیشرت و شلوارک میپوشم و وقتی بخار شروع به محو شدن و پاک کردن نوشتهام میکند و یک بیضی به اندازهای که فقط دو چشم آبی، موهای خیس مشکی و پوست سفید را نشان بدهد به جا میگذارد، تصویرم را در آینهی بالای سینک روشویی میبینم. نزدیک میشوم و به خودم نگاه میکنم. این صورت من نیست، صورت شخص دیگریست.
روی تختم مینشینم. کتابهای بریده شده را یکی یکی ورق میزنم و نوشتههای برش خرده را میخوانم. آنها شاد و خوشایند، خندهدار و دلنشیناند. میخواهم با آنها محاصره شوم. پس بعضی از بهترین جملات و بهترین کلمات مانند «همنوایی»، «بدون محدودیت»، «ارزشمند» و «صبح» را میبُرم و بالای دیوار، روی دیگر نوشتهها میچسبانم. ترکیبی از رنگها و اشکال و حال و هوا، روی دیوار.
پتو را بلند میکنم و تا جایی که میتوانم محکم، طوری دور خودم میپیچم که نمیتوانم حتا اتاق را ببینم. مانند یک مومیایی روی تخت دراز میکشم. این شیوهای برای حفظ گرما و نور است تا نتواند دیگر به بیرون راه پیدا کند. دستم را از میان درز بیرون میبرم و یک کتاب دیگر و کتاب بعدی را برمیدارم. اگر زندگی همین طوری بود چه میشد؟ فقط بخشهای شادیآور، بدون هیچکدام از آن بخشهای وحشتناک و حتا کمی ناخوشایند. اگر میتوانستیم به سادگی بخشهای بد را ببُریم و بخشهای خوب را نگه داریم چی؟ این کاریست که من میخواهم با وایلت بکنم. فقط به او بخشهای خوب بدهم و بدیها را دور نگه دارم تا در نهایت اطراف ما را فقط خوبی احاطه کند.
کتاب خیلی خوبیه 😍